Friday, March 1, 2013

سرآغاز

 پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطا پوش خدایی دارد
چهار سال در بلاگفا نوشتم و همین چند روز پیش یکهو با دلی خوش و قلبی مطمئن درش را برای همیشه تخته کردم، به این امید که ازین پس بهتر با محتوی تر و حتی در قالبی دیگر بنویسم. مثلا برای اینجا فکر کردم که هر پست را در یک محل متفاوت خواهم نوشت یا اصلا به سبک و سیاق قدیم نخواهم نوشت، خیالاتی از سرم گذشت که با چند نفری امین و توانا باهم بنویسیم شاید یک مجله ی اینترنتی شاید هم تنهایی داستان کوتاه
نمی دانم چه شد که این بعدازظهر اولین روز مارس، بدون اینکه زیادی سبک و سنگینش کنم رخت و بخت را اینجا گذاشتم و فعلا می نویسم تا برنامه هایم معلوم شود. یک چیز را علی رغم همه ی این آشوبها میدانم که می خواهم و آن اینکه هر چیزی را در معرض دید قرار ندهم و با وبلاگ به مثابه ملک شخصی برخورد نکنم، نوشتن در وبلاگ نوعی نشر است پس مطلب باید در خور باشد تا چاپ شود
راز را از همین اول لو بدهم که برنامه دارم که حالا حالا ها بنویسم و روزی همان وبلاگ قدیمی را کسی قبل یا بعد از مرگم، تصحیح خواهد کرد و به چاپ حقیقی خواهد رساند، مثلا شاید در مقیاس رساله ی کارشناسی ارشد ادبیات، جان کلام اینکه با نوشتن مشهور خواهم شد
هیچ خبر دارید که امروز پلو عدسی ساختم، و جیلز اولین هواپیمای مدلم را در این مملکت هدیه داد